- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
کوفه با مردان خیلی مرد، بد تا میکند با حسینت بی برو برگـرد، بد تا میکند آی مسلم دردهایت را به نا اهلان مگو کوفه با مـردان اهل درد بـد تـا میکـند بعد حیدر گرمی از دلهای مردم رفته است کوفه از وقتی که شد دلسرد، بد تا میکند نخل میثم را ببین و بعد لب وا کن که شهر با کسی که لب به حق وا کرد، بد تا میکند جرم هانی از تو گفتن بود، این شهر فریب با کسی که از تو نام آورد، بد تا میکند با تـو بـد تا کـرد دنـیا، مطـمئـنم تا ابـد با دل ما غصهات ای مرد، بد تا میکند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
عشق تو را به قیمت جان میخرم حسین بـالای دار نـام تـو را میبـرم حـسـین گـفـتم سـر تو باد سـلامت به کـوچهها هرچه زدند سنگ جـفا بر سرم حسین
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده قـلـمـش نـه، دم تــیـغ دو دمـش افــتـاده مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان در شب حـجـره به روی شکـمش افتاده آخرین لحظه همان لحظۀ تلخیست که مَرد دیـده از دست ابا لفـضل عـلـمش افـتاده دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش تـا دم عـلـقــمـه در هـر قـدمـش افـتـاده نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد زخــم هــای تـن آقــا رقــمــش افــتــاده بعد اینـقـدر مـصیبت که سـرش آوردند تـازه تـیـغ آمـده بـر قــدّ خـمـش افـتـاده آخرین لحظه به یاد فقط این جملۀ شمر که: خودم میکِـشم و میکُـشـمش افتاده دمش از بس که حسینیست چو پایین رفته بــاز در پـای دمــش بــازدمـش افــتـاده مثـل بـین الـحـرمـیـن است مـدیـنـه امـا سر پا نیست…دراین سو حرمش افتاده
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
یک عـمر داغ کـربلا یادش نمیرفت دلشـورههـایِ عـمّه را یادش نمیرفت درس و حدیـثـش مانعِ روضه نمیشد بـرپـایـیِ بـزم عـزا یـادش نـمـیرفـت بر دوشِ دل، بار مصیبت داشت عمری جـان دادن خـون خـدا یادش نمیرفت بالا سـرِ هـر پـیکـر بر خـاک خـفـتـه لبخـنـدِ شـمـرِ بیحـیا یـادش نمیرفت بُردنـد بیصبـرانه بعـد از گـوشـواره گهواره را بینِ عـبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر آمد! زد تـازیـانـه بیهـوا! یادش نـمیرفت هنگـام غـارت بود و در بین شلـوغی افـتاد زیـر دست و پـا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیـزهها یادش نمیرفت کـنج خـرابه...زیر نـور مـاه...آرام... شب گـریههایِ بیصدا یادش نمیرفت در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حـصیر و بوریا یادش نمیرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
عـالـم هـمه گـدای تو یا باقـرالـعـلوم محتاج خـاک پـای تو یا باقـرالعـلوم مـعـنی عـلـم مـعـنی آیـات مـحـکـمه باید همه به پشت سرت اقـتـدا کـنـند باید به نام تو هـمـه عـالـم دعـا کـنند تیر و کمان بگیر به دست و مرا بزن خورشید سایهبان شده روی مزار تو روح الامـین مـلازم تو در کـنار تو از کودکی است روضه و غم آشنای تو عمری است اشک من شده وقف منای تو باید که مُرد از غم و سوز عزای تو از بس که زهر در تنت آقا زیاد بود بـازار و ازدحـام نـرفـته ز خاطرت آتش ز پـشت بـام نـرفـته ز خاطرت بر روی نـیـزهها سر آفـتاب دیـدهای
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد زمین برای تو با هقهقش به زلزله افتاد و لرزههاش، حرم را گرفت و زیر و زبر کرد به گَـردِ قـافـلـۀ اشکهای تو نـرسـیـدیم تو دیـدهای هـمۀ داغهای کـربوبـلا را به نـیـزهزارِ بـلا؛ رویشِ سـرِ شـهـدا را به شاهـراه شهادت تو هم مـرید حسینی
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
از گـلـو نـالـۀ مـرغ سـحــری افـتـاده پــی آن نــالــه دل دربــدری افــتــاده غـم یک عـمر بلا پشت بـلا پشت بلا همچو یک زهر به جان جگری افتاده
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
بسکه تصویری از اندوه به هر مرحله داشت خوشیِ کودکی از خاطر او فاصله داشت به حسـابی که پـسر آیــنهدار پـدر است او هم از کوفه و از شام، فراوان گِله داشت صنـم سلـسله مـویی که دل ما با اوست سالها دور گلویش اثـر از سلسله داشت چون ولی بود بَـلا دیـد، ولی سنگـین تر پای او بیشتر از عـمّۀ خود، آبله داشت بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش جگر سوخته، با آب خُنک مسئله داشت دل او محـفل یک روضۀ زهـرایی بود اُنـس با فـاطـمۀ سوخــتـۀ قـافـلـه داشت کینه از شمر به دل داشت ولی بیش از آن نفرت از خولی و بُغضی به دل از حرمله داشت شام دیدهست که در بـزم شـرابِ اُمَـوی نطق کوبندۀ او حالت یک زلزله داشت لب به نفـرین نگـشود این نوۀ شاه کـرم بسکه در صبر همانند حسن حوصله داشت آه برعکس همه، موقعِ طفلیش، این مَرد خاطرات بدی از ساز و کف و هلهله داشت
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام
چه تـفـاوت بکـنـد نـالـه کـند یا نـکـند که دلِ سـوخـتـه را نـالـه مـداوا نـکـند چه تـفـاوت بکـنـد پـا بکـشـد یا نکـشد کاش میشُد خـودش اینـقـدر تقلّا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهـر با این تنِ بـیـمـار مـدارا نـکـنـد این جوانی که کـنار پـدر اُفـتاده زمین چه کـند گـریه اگـر بر سرِ بـابـا نکـند اینهمه جایِ جـراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضۀ ویرانه گریست نـشُد او یـاد غـمِ عـمـۀ خـود را نـکـند یـادش اُفـتـاد که هـمبـازیِ او میاُفـتاد سنگ رحـمی به سرِ دخـترِ نوپا نکند گفت دستم، سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکـوهای از آبـلـۀ پـا نکـند چـادر عـمه پناهـش شد و نالـید: سرم چه کـنم تا که مرا زجـر تمـاشا نـکـند زنِ غساله چه فهمید که میگفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
از شرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مـادر بـیا بال و پـرم آتش گرفت هر نفس از سینهام شعله زبانه میکشد سوخـتم از تب تمام پیکـرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب میشود بس که گریه کردهام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان همه اهل حرم افـتاده بود دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت بـعـد داغ کـربــلا و تـشـنـگـی بـچـههـا هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است در امام غایب این عصر، علمش حاضر است مادر از نسل حسن، بابایش از نسل حسین خلقتی اینگونه در بین خلایق نادر است هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است عقل کلهای جهان فهمیدهاند این راز را چـارۀ آنچه نـمیفهـمـند قـال الباقـر است بـا احــادیـثـش دلِ آشــوب من آرام شــد از تخصص های او تاثیر روی کافر است از رقیه هرکه بیـتی گفت بیـتـش میدهد این قلم، این گود،بسم الله هرکس شاعر است
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت گوشۀ حجره تو را سخت به زحمت انداخت داری از درد چه بدحال به خود میپیچی مثل لب تـشـنۀ گـودال به خود میپـیچی چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی چقـدر بیـشـتر از سن خودت پـیـر شدی زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده خـنـدۀ حــرمــلـه را در نـظــرت آورده خواستی آب بنوشی، جگـرت تیر کشید عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید زهر نه، گریۀ بسیار تو را خواهد کشت روضۀ دست علمدار تو را خواهد کشت سالها رفـته، ولی خوب به خاطر داری با رقـیـه دلتان سـوخـته چـنـدین بـاری مو به مـو، طعـنۀ اغـیار به یـادت مانده ازدحـام ســر بــازار بـه یــادت مــانـده دل پُر خـون تو، از غـصه لبالب میشد چــادری در مــلأعــام مـعــذّب مـیشـد
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
دیـده در کـودکیاش داغ کـبـوتـرها را تـبـر و سـوخـتـن جـان صـنـوبـرها را تیغ بیمهر عـطش بود و لب کودکها دیـده او چـهــرۀ شـرمـنـدۀ مــادرها را
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
عمری فـقـط چـشم تـرش آمد به یادت در تـشـنـگی آب آورش آمـد بـه یـادت وقتی جوانت پیش چشمت راه می رفت آری وداع اکــبـــرش آمــد بــه یــادت پس از گلویت آب خوش پائـین نرفـته بـا دیـدن آب، اصـغـرش آمـد به یادت قـطـعأ صدای پـای هـر اسـبـی که آمد سُـمّ سـتـور و پـیـکـرش آمـد به یـادت بــا دیـدن انگـشـتـری در دسـت مـردم انـگـشـت با انـگـشـتـرش آمد به یادت هـر روز هـنگـام غـذا خـوردن یقـیـنـاً ضـعـف رقـیه دخـتـرش آمـد به یـادت این لحظۀ آخر که اطرافت شلوغ است شــاه و وداع آخــرش آمــد بـه یــادت کردی وصیت در مِـنا روضه بگـیرند از بسکه اشک خواهرش آمد به یادت
: امتیاز
|
ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیهما
بنازم مـاه ذیحجه چه آغـازی نکـو دارد در آن رخ داده پیوندی که از آن آبرو دارد تمام عرش حق شادی کنان تکبیر میگویند مدینه هرکه را بینی زشادی رنگ وبو دارد به یمن آسمانی ازدواجی مصطفی مسرور به شکرانه به محراب است وبا حق گفتگو دارد بود داماد این پیوند نیکو مرتضی حیدر عروسش فاطمه در پیش مولا سر فرو دارد زنان را بهترین باشد به عالم فاطمه زین رو فقط حیدر لیاقت را که گردد کفو او دارد شود معنای کوثر روشن از این وصلت زیبا درخت وصلشان صدها گل خوش رنگ و بو دارد زبعد وصلتی اینگونه شد آن زندگی آغاز که هر زوجی زبعدش آنچنان را آرزو دارد در این روز نکو دلهای شیعه شادمان باشد به امیدی به خـاطـر آیـۀ لا تقـنـطو دارد
: امتیاز
|
ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیهما
زیـور بـبـنـدیـد آسـمانها و زمین را آذین کـنـید از یاسها عرش برین را از پـولـک بـرّاق و زیـبــای سـتــاره برگوش حـوران بهـشـتی گـوشـواره با بهـترین رخـت و لباس میـهـمـانی امـشـب بـیـائـیـد حــوریـان آسـمـانـی آری ملائک صف به صف مشغول شادی غـم رفـته امشب کـاملاً در انـفـرادی پُر گـشـته دنـیا بی نهـایت از فـرشته بـر روی بـال تک تک آنها نـوشـته بنـوشـته با خـط خـودش حیّ تبـارک پیوند یاس و حضرت یاسـین مبارک عـاقـد خـدا و شـاهـدش پـیـغـمـبـر او داماد حیدر گـل عـروسـش کـوثر او در صورت زهرا چه شرم دلنشینی ست در چهرۀ مولا چه شوق بیقرینی ست لبخند شرم و شوق زهرا را نظر کن این رخت دامـادی مولا را نظـر کن این ساقی کـوثـر امیرالمـومنین است که ساق دوشش حضرت روح الامین است
این عشق اوج عشق معنای حضور است نورٌ علی نور است امشب غرق نور است
: امتیاز
|
ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیهما
صدای به هم خـوردن بـال و پَـر بود گمانم که جـبـریـل آن دور و بَـر بـود نـگـاهـش به در بـود مـهـمـان بـیـایـد صـدای در آمـد، عـلـی پـشت در بود عــلــی بــود امّـا نـه مـثـل هـمـیـشــه که رخـسـارش از شبـنـم شرم تَر بود گُـل افــتــاد بـر گــونـۀ حــیـــدر امّــا مگر خواستگاری از او خوبتر بود؟! علی خواست لب وا کند، لب فروبست نگـفـت و مـحـمّـد خودش با خبر بود فـداها ابـوها، نـگـاهـش به زهـراست به نوری که در خانهاش جلوهگر بود به زهـرا که قالو بلی خواند و خـندید به زهـرا که شاد از قـضا و قـدر بود علی رفت و زهرا جهیزیّه میخواست علی مردِ میدان و جـنگ و خطر بود زره داشت، شمشیر و اسب و دگر هیچ که دارایـیِ او هـمـیـن مـخـتـصر بود زره شــد جــهــیــزیّــۀ عــشــق امـــا از آن روز زهـرا بـرایـش سـپـر بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
مـهـر شـما در دل عـاشـق فـتـاد خیر دو دنیا به من این فیض داد تـا کـه تـوسـل به تـو آغــاز شـد ای نـمک سـفـرۀ سلـطـان طوس محضر تو خیل ملک خاک بوس ای عــلـی اکــبـر مـلـیــح رضــا جـود تو شد مـظـهـر کُـلِّ صفات نـام تـو فــتّـاح هـمـه مـشـکـلات بـوسـه ز لـبـهـای تـو کـار رضـا گـوشـۀ حـجـره شده جایت چرا؟ مرگ شده ذکـر و دعـایت چرا؟ شعله به جان و دل زهـرا مکش ضربه به حـیـثیت افـلاک خورد رنگ کبودی به رخی پاک خورد بـا جـگــر سـوخـتـه پـرپـر زدی آب نخوردی… بدنت پا نخـورد یک نخی از پیروهنت پا نخورد در تـه گـودال تـنـت پـا نـخــورد مثل حـسـین بر دهنت پا نخـورد یـاد حــسـیـن دیــدۀ تــر داشـتـی چـنگ به موی سـرش انـداخـتـند روی تـن بـی ســر او تـاخــتــنـد عـمّه از آن لحـظـه گـرفـتار شـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است در آسمانها هم زبانـزد کاظمین است هر جا که بوی تو میآید کاظمین است با این حساب امروز مشهد کاظمین است وقـتی که مـحـو دیـدن بـاب الـجـوادیم انـگــار اصـلا زائــر بـاب الــمـرادیـم مهر و محبت حلم و بخشش جود و رحمت در جـان تو کـرده تـجـلّی بـینـهـایـت شاعر میافتد پای توصیفت به زحمت داری بـه سـر عـمـامـۀ سـبـز امـامـت پـاکـی زلالـی مـهـربـانی و عـطـوفـی ای مـعـدن الـرحـمه رئوف بن رئوفی بسکه خـدای تـو مـلاحـت بـر تو داده دل میبـری با چـشم و ابروی گـشاده ای تالی شـمس الشـموس ای شاهزاده از کـودکـی هـسـتـی بـزرگ خـانـواده وقــتـی عـلـی اکــبــر مــولای مــایـی یعـنی تو هـم خـلـقا و خُـلقا مصطفایی عـلم الیـقـین و مـظـهـر تـوحـیـد بودی در نـا امــیــدی مــایــۀ امــیــد بــودی راه نـجـات از ورطـۀ تــردیــد بـودی نُـه سـالـه امـا مـرجـع تـقــلـیـد بــودی خـورشـید زاده مـاه پیشت رخ گرفـته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جـواب حـاضـران را داری به دست خـود زمـام آسـمـان را دادی به ما از صلب خود صاحب زمان را عـمری مسلـمانهای اسلام تو هـستیم چـشـم انـتـظـار مـغـز بـادام تو هـستیم معـنا بگـیرد عـلم و دانش تحـت نامت حکـمت هـمـیـشه میگـذارد احـترامت یحی بن اکـثـم مات و حـیـران کلامت جـای سخـنهـای تو بنـویـسـم قـیـامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چــشـم تـمــنّـا را بـدوزم بـر نـگـاهـی یا سـیـدا لـسـادات ابـا جـعـفـر نـگـاهـی تا حـال و روز من شـود بهـتر نگاهی کی میکـنی بر جـانب نـوکـر نگـاهی با یک نگـاه تو "مـوفـق" میشـوم من بر جمع اصحاب تو ملحق میشوم من سرچشمۀ مهر و عطوفت کوه احساس بیرون زند از حجرهات عطر گل یاس بر روضههای فاطمه هـمواره حساس غـیرت به مـادر داری آقـا مثل عباس مـشـتــاق انـجــام امــور نـا تـمــامـیـم ما هـم شـبـیـه تـو به فـکـر انـتـقـامـیـم با سـفـرههـایت هرکـسی که آشـنـا شد بیرون نرفت از روضهات حاجت روا شد هـر جـا که آمـد نـام تـو دارالـشـفا شد با ذکـر تو آجـیل مان مشکـل گـشا شد عطری دگر بر هـفـته داده چهـارشنبه مـائـیـم و خـتـم یـا جـواد چـهـارشـنـبه نَحـنُ مَـوالِـیـکُم بِـزَهـرا یابن سلـطـان یـا سـیـدی اُنـظُـر اِلـیـنـا یابن سلـطـان ما را سفـارش کن به بابا یابن سلطان روضـه مهـیـا شد بـفـرما یابن سلطان گـنبد به روی دوش خود پـرچم گرفته بـابـا بـرایت مـجـلـس مــاتـم گـرفــتـه عمری میان روضههایت گریه کردیم بر غـربت بـیانـتهـایت گـریـه کـردیم تو گریه کردی پا به پایت گریه کردیم با ضـامن آهـو بـرایت گـریـه کـردیـم شهری به پای رفتن تو غـصه خورده هـمـسایه از هـمسایۀ خـود ارث بـرده هر روز مهمانی به غیر از غم نداری بر زخـمهـای کـهـنهات مرهـم نـداری حـتـی مـیـان خـانـهات مـحـرم نـداری جز گـریه کـردن راه دیگر هم نداری ای وارث درد حسن خون بر دلت شد وقـتی شـریک زنـدگـیات قـاتـلت شد از شدت زهر ستم بال و پرت سوخت تنها نه بال و پر تمام پیکـرت سوخت تو سوختی از غصه قلب مادرت سوخت از تشنگی در بین حجره حنجرت سوخت با نـالـههای تو زمین و آسمان سوخت در ماتمت قـلب تمام شیـعـیان سوخت شکر خدا سر نیزه و تیر و کمان نیست بر سیـنـۀ تو رد پـایی از سـنان نیست در دست اُمّ فضل دیگر خیزران نیست انگشترت دیگر به دست ساربان نیست شـکـر خـدا دیـگـر به دنـبـال سـر تـو از دشـمـنت سیـلی نـخـورده دخـتر تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
دوبـاره قُـلـقـله در عـرش کـبـریا افتاد عـزیز فـاطـمـه ابن الـرضا ز پـا افـتاد اگر غـلط نکـنم این حـسـینِ دیگـر بود ولی نگفت کسی، زیر دست و پا افتاد ز صدرِ زین نه، ولی بر زمین بصورت خورد به روی چهـرۀ او مثل پنجـه، جا افتاد همین که زهر اثر کرد زانویش خم شد میان حـجـرۀ دربـسـتـه بـیصدا افـتـاد ز سـوز تـشـنگی آهـسته گفت یا جـدّاه بـیـا کـه بـر جـگـرم آتـشِ جــفـا افـتـاد نه گیرِ شمرِ لعین، گیرِ اُمِ فضل اینبار به شعـلههای عـطش، حجّت خـدا افتاد کفن به پیکر بابای خویش، چون پوشاند نـگـاهِ هـادیِ دین سـوی کـربـلا افـتـاد نداشت خواهری از غصهاش بمیرد باز هزار شـعـله ز داغـش به جان ما افتاد
: امتیاز
|
زبانحال امام جواد علیهالسلام قبل از شهادت
بیا یکـدم تمـاشا کن ببـین حال پـریشانم بود ذکر لـبم هر دم بـیا بابا رضـا جانم بیا دامن کشان و بر سر دامن سرم بگذار که باشد یکسره بابا به درب حجره چشمانم زسوز زهر میغلتم ازاین پهلو به آن پهلو به مانند غریب کربلا بنگر که عطشانم بخود پـیچـیدهام اما تنم را برنگـرداندند دراین ساعات آخرهم به یاد جسم عریانم زنـان شـام دور عـمۀ ما هـلهـله کـردند به یاد عمّهام در کوچه و بازار گـریانم
: امتیاز
|